فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نفس طلایی

خاطرات امروز

به به سلام به دخمل ناز یا پسمل گلم حال شما ؟ بگو ببینم امروز تو بهشت چی کارا کردی ؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر ، امروز کلی کار کردیم اول از همه که صبح با بابا رفتم کلاس زبان یعنی بابایی من و رسوند (ممنونم معین جونم  ) خلاصه بعد از کلاس هم رفتم خونه ی مامان جون اینا و فقط یه ساعت دیدمشون اخه بعدش رفتم بالا و حسابی خوابیدم چون صبح زود پاشده بودم و تو هم می دونی که مامانت حسابی خوش خوابه   خلاصه ساعت 5 بابایی هی بهم میزنگید اما من همچنان خواب بودم و بعد به دایی زنگیده بود و دایی هم امد و صدام کرد و منم زود اماده شدم و بازم بابایی کلی منتظرم مونده بود  (بازم ممنونم معین جونم  ) خلاصه باهم رفتیم پاساژ شانزه لیزه تا لباس ببینم...
27 مرداد 1390

جواب سوال

سلام نازدار من خوبی ؟ باز بابایی امد و از خستگی بی هوش شد و خوابید .... من موندم و تو تو بهشت .... راستی یادته چند روز پیش گفتم به یه سایتی سوال دادم امروز دیدم جواب داده و خیلی هم جواب خوب و مفصلی بود گفتم این جا بنویسم تا شاید اگه بقیه مامانا سوال داشتن برن و سر بزنن تو همه ی زمینه ها پاسخ گو داره از دینی ، مشاوره و.... اگه تو گوگل بزنین پرسش و پاسخ دینی اولین و دومین سایتی که میاره همون هاست خصوصا اولین سایت با عنوان (سامانه پاسخگویی به سوالات و شبهات دینی ) به من که کمک کرد امیدوارم برا شما هم مفید باشه ، کوچولوی من دیگه کم کم برو تو بهشت و چشمای نازت و ببند و لالاکن  ...
26 مرداد 1390

خوشحال و شاد و خندانم

خوشحال و شاد و خندانم                    قدر دنیا را میدانم دست بزنم من                                 پابکوبم من                               شادابم بیایید باهم بخوانیم                            ترانه ی جوانی را  دست بزنم من                                پابکوبم من ...
26 مرداد 1390

سلاممممممممم

سلام علیکم ستاره          همچین نفسی کی داره ؟ خوبی جیجر طلا قند بلا ناز طلا ؟ منم خوبم خدا رو شکر وااااااای اگه بدونی امروز کی از خواب پاشدم ساعت40\2 ظهر   خیلی دیر بود میدونم   اما خوب خونه ی ساکت بدون بچه جون میده برا خوابیدن مخصوصا اینکه اکثر شبا تا سحر بیدارم ، یه موقع درس هم نخونم ها....... وای خیلی دختر بدی شدم  برم یه ذره بخونم فعلا خدا حافظت باشه نی نی من تو بهشت  ...
26 مرداد 1390

قابل توجه !!!!

سلام عزیزکم خوبی دلبر من ؟ وااااااااااااای که چقدر امروز از خدا خواستم هر موقع تو رو بهمون هدیه داد سالم و صالح باشی به خواست خودش ، واااااااااای که چقدر امروز خدا رو برای اینکه سالمم و برای اینکه تموم افراد اطرافم سالم هستن شکر کردم .... وای خدا بی نهایت ممنونتم  اخه امروز تو برنامه ی ماه عسل یه خانواده رو اورده بود که دخترشون هم نابینا بود و هم ناشنوا و هم لال ..... خدایا تصورش هم فاجعه است یعنی یه ادم که هیچ راه ارتباطی با دنیای اطرافش نداره ، چقدر امتحان سختیه هم برای خودش و هم برای مادر و پدرش و جالب این جا بود که اول دبیرستان بود با معدل بالا و از راه لامسه و بویایی ارتباط برقرار می کرد.... به نظرم اون مادر و باید غرق گل کر...
25 مرداد 1390

در در

سلام سلام گل پرم به به چه نی نی نازی دارم من   خوبی؟ منم خوبم اندر احوالات دیشب ما اینکه بازم بعد افطار هی به بابا گفتم من و ببره دردر   خلاصه با هم رفتیم کارواش اتوماتیک که ماشین میره توش و خودش ماشین و می شوره و اگه تو بیای احتمال تجربه ی اولش برات جالب خواهد بود البته اگه نترسی بعدش رفتیم هایپر استار و یه ذره دور زدیم اما خرید نکردیم چون چیزی لازم نداشتیم و بعدش رفتیم قسمت فست فودش و از یاسیمو غذا گرفتیم البته جات خالی نباشه عزیزکم   اونجا یه دنیای شادی داره که مخصوص نی نی هاست و من هر موقع اونجا و نینی هاش رو می بینم دلم هوای تو رو میکنه فندق من    بازم بهت قول میدم که امدی ببرمت اونجا نازنینم هو...
25 مرداد 1390

هوراااا تولد

سلام سلام خوشگل خودم عزیز خودم کوچولوی خودم حال شما ؟ منم خوبم الحمدلله یادته دیشب بهت گفتم که امروز یعنی 15 ماه مبارک رمضان ولادت امام حسن مجتبی(ع) است ، عیدت مبارک ستاره   اما این روز تولد یکی دیگه هم هست که اون خیلی نازه   حالا اگه گفتی تولد کیه ؟  بابا ؟ نه نه نه   تولد من به قمریه (یعنی من اون موقع که بدنیا امدم 15 ماه مبارک بوده ) واااااااای تولدم مبارک   از طرف تو به خودم : مرغ و خروس و اردک                     تولد مامان جونم مبارک    (خیلی خودم و تحویل میگیرم مگه نه ؟ اخه اعتماد به نفسم بالاست    و مطمئنم اگه تو بودی ب...
25 مرداد 1390

امام حسن مجتبی (ع)

سلام عزیزکم ما یه امام خوب و مهربون داریم که خیلی کریم و بخشنده اند و فردا تولدشونه : امام حسن(ع) جون تولدتون مبارک  ...
24 مرداد 1390

جوجو

سلام جوجوی من وای اینقدر کار کردم دارم از خستگی میمیرم ، میخواستم بگم کارگرمون بیاد اما نشد همه کار ها رو خودم کردم .... جوجو اگه تو بودی کمک من می کردی و من کمتر خسته می شدم مگه نه؟ (اخه می خواستم مامان جون ها و خاله ها و دایی و.... رو دعوت کنم اما بعد که کارام و کردم زنگیدم و دیدم مامان جون اینا تا هفته دیگه سرشون گرمه و نمی تونن بیان  ) اما اشکال نداره خونمون شد عین دسته ی گل  هوراااا  این همه خودت و لوس نکن ملوسک  ...
24 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد